جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!
جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!

aliaa12 کیست؟
کسی که با وی می شویم 7 میلیارد نفر!!!


طراحی و مشاوره انواع کاور:aidinoo

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۹ مطلب توسط «aliaa12» ثبت شده است

نمیدوم چی بنویسم!

دقیق تر بگم وقت ندارم که فکر کنم که چی بنویسم!(خیلی هم وقت دارم واسه این کار وقت ندارم)

با خودم گفتم اینو بنویسم شاید جفنگ از آب در بیاد!

ز چه نویسم !؟

لپ مطلب بگم که همینم بنویسم خوبه! شایدم خوب نیست!حالا که دو ثانیه فکر کردم  این خاطره از ژرفای ذهنمان بیرون پرید!

این خاطره مربوط به سال ها پیشه!

داشتم در فضای سبز ******* قدم می‌زدم! دو تن از دوستان را دیدیم(البته دقیقا ۱۰ دقیقه قبلش همدیگه رو بیش از ۱ ساعت نظاره‌گر بودیم!) که در دامنه ی تپه ای شنی شن نوردی  می‌کردند! ما هم به جمعشان پیوستیم .

----------------------------------------------------

نکته: این دو دوست گرامی و عزیز ، دختر تشریف داشتند!

دختر۱: دختر مودب و باهوش بود و تحکم خاصی داشت که شاید ناشی از آرامشش بود! درس خوان بود.!فکر کنم عینکی بود!

دختر۲:دختر دوست داشتنی و لاغر اندام و فعال بود که در کل می‌توان گفت از دختر۱ پیروی می‌کرد.شایدم این عینکی بود!

---------------------------------------------------

من: من می‌رم بالای تپه و ... .

دختر۱: نمیتونی.

 لحظاتی بعد من با اقتدار در بالای تپه ایستاده بودم!

بنده:چرا شما نمیاین!

دختر۲: به سمت بالای تپه خیز بر می‌دارد.

دختر۱: ما نمیایم چون لباسامون کثیف میشه !(شایدم گفت این کار دخترونه نیست ولی همون موضوع لباسا یادمه)

دختر ۲ در دامنه تپه شنی لحظه ای تعلل می‌نماید.

من: بیا بالا من دستتو می‌گیرم!(همین الان هم با اون حرکتم خیلی حال می کنم (فسقل بچه و از این حرفا))

دختر۱:نه! نرو!(خدا لعنتش نکنه ! ضد حالی بود واسه ما)

دختر شماره ۲ یه چیزایی گفت من یادم نمیاد.

در نهایت هم به بالای تپه نیامد و ما دست کسی را نگرفتیم و در ذهنمان دنبال راهی برای جبران شکست بودیم!

چند لحظه بعد از بالای تپه پایین آمدم و برای جبران شکست به دختر شماره ۱ گفتم: چند تا سوال رو حل کردی!؟

دختر۱: ۱۴ تا(شایدم یه کوچولو اینور اونور)

من با اقتدار گفتم: ۱۹ و ... و بلخره مسئله ختم بخیر شد!(البته بیشتر برا من)

البته این شکست پیروزی محسوب نمی شه و این خاطره ها هرچقدر هم بچگانه باشن بسیار شیرین و من عاشقلحظات و  خاطره های خوبم!!!

نکته کمکی:بیخیال نکته !نیاز به گفتنش احساس نمیشه!

پ.ن1: البته دقیقا ۱۰ دقیقه قبلش همدیگه رو بیش از ۱ ساعت نظاره‌گر بودیم! یعنی اینکه قبل از 10 دقیقه قبل به مدت یک ساعت در یک مکان حضور داشتیم)

پ.ن2: شاید هم هیچ کدوم عینکی نبودن!!!

  • aliaa12

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.

دسیسه قسمت 4 کاور

پویا استخوان ران مرغ را در شومینه می‌اندازد و نگاهی به آیدین که روی مبل ولو شده بود می‌اندازد و فریاد می‌زند: آهای علی! کجا رفتی؟ یخدربهشت من چی شد پس؟

علی از راهرو فریاد می‌زند: نمی‌دونم! باید تا حالا می‌رسید.

آیدین: بیشتر از چهار‌تا سفارش دادی؟

علی وارد سالن می‌شود و باتعجب می‌گوید: مگه چهار نفر نیستیم!؟

آیدین: تو چطور می‌تونی اون غول بیابونی از صحرا آفریقا رو که تو حیاط نشسته و داره فلوت مرگ می‌زنه رو یک نفر حساب کنی؟

پویا: آهنگ به این قشنگی! حالا که فکر می‌کنم ، آیدین راست میگه علی! من خودم به زیر دوتا راضی نیستم.

علی: باشه.اومد میگم بازم بیاره .

پویا: این یکی رو بگو سنتی بیاره.

علی: حتما!

پویا: آیدین گیر دادی و ول کن هم نیستی!

آیدین: به چی؟

- واقعا منظورمو نمی‌دونی؟

- خوب من که راست می‌گم! بیشتر از دو متر که قدشه! سیاهه! یه چماقم دستشه! غوله دیگه!

- می‌خوای لطیف رو صدا بزنم مشکلاتتون رو با هم حل کنید کچل خان!

یک پرنده با سرعت بسیار بالا از پنجره وارد سالن می‌شود! چرخی در سالن می‌زند و بر روی میل‌پرده می‌نشیند و نگاه نافذش را به آیدین می‌دوزد!  آیدین و پویا از روی مبل می‌پرند!

آیدین: بدبخت شدیم داره چپ نگام می‌کنه!

پویا: این همونه!؟

- آره ، شاهین وحشی بهار!

علی: آخی! هدویک کوچولو ، اومدی آیدین رو بخوری؟

آیدین: کوفت!

پویا : یه پیغام داره.

  • aliaa12

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.

دسیسه قسنت سوم

سه سرباز سرخ‌پوش دختر جوان را در میان صخره‌ها به جلو می‌راندند .دختر جوان به صورت اعتراض‌آمیزی می‌گوید: یه بار دیگه دستت به من بخوره ، دوست نداری بدونی که چه بلایی سرت میاد!

سرباز دختر جوان را هول می دهد و با کنایه می‌گوید: همین که زنده‌ای خدا رو شکر کن خانمی!

دختر جوان با لبخندی عجیب و موزیانه در یک حرکت سریع بر می‌گردد و لگدی را نثار سرباز نگون‌بخت می‌کند. سرباز از درد خم می‌شود و دختر جوان با زانو ضربه ای سرکش به صورت سرباز می‌نوازد. سرباز به زمین می‌افتد و در حالی که خون صورتش را همرنگ لباسش کرده بود از درد به خود می‌پیچد! سرباز دیگر  به صخره تکیه می‌زند و غرق در خنده می‌شود . دختر جوان با عصبانیت به سمت وی می‌رود.

سرباز دستانش را به نشانه تسلیم بالا می‌آورد و می‌گوید: باشه! دیگه بهت دست نمی‌زنیم بانو!

  *****

 مرد بلند قامت دو شمشیرش را بیرون می‌کشد. وی به سه اسیر اشاره می‌کند . سرباز سه اسیر را آزاد می‌کند و سه شمشیر جلوی آن ها می‌اندازد.

مرد بلند قامت: از من عبور کنید ، آزادید!

سرباز اسیر‌ها را به جلو هول می‌دهد. لحظه‌ای بعد جز شمشیر های خون‌آلود مرد بلند قامت چیزی به چشم نمی‌آید.

مرد بلند قامت سرش با تکبر بالا می‌گیرد:

  • aliaa12

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.دسیسه قسمت 2

علی به تابلوی مصری بالای شومینه می‌نگرد و می‌گوید: جالبه! پویا سر شام دیر کرده!!!

آیدین: موافقم باید تا به حال پیداش می‌شد!

- اونم زندگیش سخت و عجیب غریبه !دور از زن و بچه! کار تو یه مملکت دیگه و ... .

- داره سکه ضرب می‌کنه! تو نگران زندگی اون نباش !

- تو راه؟

- پس چی فکر کردی؟ اون روز رفتیم بازار ، وسط بازار هم ول کن نبود!

-حداقل یه کاری می‌کنه پول گیرش میاد! مثل تو نیست که!

- برو بابا کلا یه انبر داره دیگه! انصافا کار من پر‌زحمتتره!

- چی می‌بافی برا خودت. کار تو هم شد کار؟ اینم لوگو شد برام طراحی کردی!؟

- به این قشنگی! خودت خوب می‌دونی لوگو‌هایی که طراحی من باشه مردم رو جذب می‌کنه!!!

- باز توهم زدی ؟

- از خدات باشه. هنر رو درک نمی‌کنی حرف نزن.

- ولی واقعا ۱۰۰ سکه می‌ارزه؟

- من که پول نگرفتم . خسیس!

- چه ربطی داره؟ نرخش که همونه!

صدای کوبیده شدن در ، طنین‌انداز می‌شود.

علی: مگه نمی‌بینی در می‌زنن! برو باز کن دیگه!

آیدین:مثلا مهمونم!

- خوبه خودت می‌گی مثلا! برو باز کن تنبل!

آیدین با اکراه از سالن خارج می‌شود.

علی : به به! عجب غذایی! صبر کن ببینم ، یه چیزی کمه! آها! زیتون یادم رفته ، اونم از نوع یونانیش. علی کاسه‌ای نقره‌ای بر‌می‌دارد. صدای بلند بسته شدن در ، توجه وی را جلب می‌کند!

علی: چه خبره آیدین؟ در رو کندی!

  • aliaa12

سمونیدس شاعر توانمند یونانی است که در قرن ۶ پیش از میلاد می‌زیسته.(نظری ندارم زن داشته یا نه)

استاد سمونیدس تشریف فرما می‌شوند.

برپا ... .

من میخواهم گونه های زنان را برای شما تشریح نمایم.

لطفا جزوات خود را باز کنید و یادداشت نمایید.

خداوند درابتدای خلقت انسان گونه هایی متفاوت از زنان که هریک ویژگی ماهیت خویش را داشت آفرید و بهمرور زمان گونه های ترکیبی نیز تشریف آوردند!

گونه شماره 1

برگرفته از موی بلند خوک

ویژگی ها :

  1. در خانه این زن همه چیز به هم ریخته و گل آلود است وی شخصی بسیار شلخته نیز هست!!!
  2. لباس خود را نمی شوید .
  3. در  کنار ****** خود می نشیند.
  4. به مرور زمان فربه می‌شود.

گونه شماره ۲

برگرفته از روباه مکار

  1. فکر می‌کند همه چیز را در‌می‌یابد.
  2. اغلب چیز‌های خوب و بد را می‌داند و می‌تواند آن‌ها را از هم تشخیص دهد.
  3. هرگز رفتار یکنواختی ندارد.

گونه شماره ۳

برگرفته از سگ ماده

  1. همه جا یافت می‌شود و ولگردی را دوست دارد.
  2. همیشه حتی اگر کسی نباشد زوزه می‌کشد . هیچ مردی نمی‌تواند این زن را با خشونت و ترساندن ساکت نماید.وی بی وقفه فریاد می‌زند و هیچ کاری هم نمیشه کرد.

گونه ۴

برگرفته از دریا ی‌ بیکران  

  1. مانند امواج دریا ناآرامی شخصیتی دارد.
  2. روزی خوشحال است و می‌خندد . در این زمان بسیار دلرباست.
  3. روزی دیگر آن‌ قدر غیر قابل تحمل می‌شود که حتی نمی‌توان به آن نظری انداخت.مانند ماده سگی که بر توله هایش می‌نشیند.

گونه ۵

برگرفته از میمون ها

  1. گردنی کوتاه دارد و رفتارش ناموزون و خشن است.
  2. نشیمنگاه ندارد و اندامش همه پاست.

بیچاره مردی که چنین ***** را در آغوش بگیرد.

کلاس تموم شد!

کسی سوالی نداره!؟

  • aliaa12

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.

پادشاه بادی به غبغب می‌اندازد و  می‌گوید: ای وزیر!

وزیر سراسیمه پاسخ‌ می‌دهد: امر بفرمایید عالیجناب!

- کاهن اعظم کجاست؟

- به زودی تشریف‌فرما خواهند شد عالیجناب!

لحظاتی بعد

کاهن اعظم در حالی که عصای خود را بر زمین می‌کوبد وارد می‌شود ، ندا می‌هد: درود مردوک بر شما باد عالیجناب !

پادشاه به نشانه تایید سرش را تکان می‌دهد.

- بروید سر اصل مطلب امیدوارم خبر‌های خوبی داشته باشی ٬کاهن !!!!

- از عالم روحانی ، مردوک ندا می‌دهد که محبوبیت یک ضعیفه در میان مردم به تضعیف حکومت و انحرافاتی عظیم در عالم جسمانی و روحانی خواهد انجامید و خدایان مجوز نزول ایشان را صادر کرده‌اند.

- پس دستوراتمان خوش‌یمن خواهد بود.

وزیر:اما عالیجناب او ... .

- خاموش ای وزیر بی‌خرد٬ فقط دستورات را انجام بده.

- باشد که مردوک همراهیمان کند!!!

- بله عالیجناب.

***

کمند به خدمتکارانش امر کرد در ها را ببندند.به سرعت به سالن اصلی رفت ،باید سریع عمل می‌نمود.  با آخی خفیف تار مویی را از سرش ربایید و در آتش‌دان افکند .نگرانی دلش را پرپر کرده بود . سپیده در خطر بود .  

  • aliaa12

//bayanbox.ir/id/2887205345870128149?view

از شامپو‌ها و لوسیون‌های بیفایده خسته شده اید؟؟؟

نگران ریزش موی خود هستید؟؟؟

مو هایتان به سفیدی می‌زند؟؟؟

می‌خواهید جوان به نظر بیایید؟؟؟

مو های شکننده دارید ؟؟؟؟

به دنبال تقویت مو‌هایتان هستید ؟؟؟؟

راه حل پیش ماست!!!

هم اکنون طب مصری را به شما پیشنهاد می‌کنیم!!!!

طب ملکه نفرتیتی !!!

فرمول‌هایی به قدمت تمدن مصر باستان!!!

فرمول‌هایی از دل اهرام مصر و سوار بر تلاطم رود نیل!!!

باور نمی‌کنید!!! فقط یک بار امتحان کنید!!!

  • aliaa12


خواهی نخواهی روز‌ها یکی پس از دیگری می‌گذرند ؛‌ قانونی از قانون های طبیعت که فرصت می‌دهد و می‌گیرد. همان طبیعتی که پایه گذاشته شده تا آرزو ها را در دل ما بدواند .
آرزو ها و خواسته هایی که از طلوع تا غروب زندگی با آن دست و پنجه نرم می‌کنیم. راهی بی‌پایان که در  هر پایانش شروعی دوباره نهفته است.
امید به کامروایی از روی خصلت در اعتمادی خود‌ساخته و اکتسابی.امیدی که خورشید تابان بشریت است ، بشریتی که پایه گذارده شد تا زیبایی های زندگی مفهوم پیدا کند ، زیبایی که باید اساسش انسانیت باشد.انسانیتی که بنیانش مهربانی و امید و آرزوست.
در این زندگی افسار گسیخته ،انتخاب ها نقش دارند و مسئولند اما  همه حرف ها را نمی‌زنند. روزگار هم حرف‌های خویش را دارد ، روزگاری که برای زندگی نقشه هایی دارد ، گاه پسندیده و گاه ویرانگر. اتفاقاتی که جز غافلگیری سودی ندارند.
امید‌ها و آرزوها در زندگی به تار مویی بندند ، تار مویی که با قطع شدنش امید‌ها و آرزو‌های خویش را پوچ و از دست‌رفته می‌یابیم اما ما انسانیم و امید و آرزوست که سرشت ما را می‌بافد و هر بار امید و آرزویی نو در کالبد ما دمیده می‌شود و زندگیمان را از فرط استیصال بیرون می‌کشد و این سرشتی پسندیده است.
روزگار نیرنگ‌باز است ، نیرنگی که برای وجود ماست. وجودی که بسی والاست و باید احترامش را نگه داریم ، زیرا در این روزگار نیرنگ‌باز:
"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست"
و حضورمان وقتی معنا می‌یابد که در آن جولان دهیم نه این که افسارمان را به دستان نیرنگ‌بازش بسپاریم.
.
.
.
.
.
امیدوارم لذت برده باشین!! (تا جایی که تونستم از نثر مسجع و سنگین استفاده ننمودم اگه نارسایی داشت شما ببخشید(فرز بر وزن فعال این جملمو فهمید برای اطلاعات بیشتر مراجعه آزاد است.))

 آ.ن: از جمیع دوستان خواهش‌مندم اگر از این پست چیزی فهمیدید ما را هم بی‌خبر نگذارید. مچکرم.
(نکته کنکوری:جمیع دوستان ادبیاتشون در حد تیم ملیه!!!)
  • aliaa12

یکی به من بگه منو چه به وبلاگ طنز جفنگ‌‌آمیز؟؟؟؟؟؟؟؟
منو چه به جفنگ نویسی؟؟؟؟؟؟؟
کارم نبود؟؟؟؟؟؟بارم نبود؟؟؟؟؟درسم نبود؟؟؟؟مشقم نبود؟؟؟دوستم نبود؟؟فیسبوک نبود؟عشقم نبود!
شاید می‌خوام روزم تکراری نباشه!
شاید می‌خوام بگم من متفاوتم!
شاید می‌خوام بگم من خرزنم!
شاید می‌خوام بگم آب قحطه!
شاید می‌خوام بگم عاغا ما غلط بکنیم!
شاید می‌خوام بگم آیفون دوست ندارم!
 شاید می‌خوام داستان تخیلی بنویسم!
شاید می‌خوام خاطره تعریف کنم!
شاید می‌خوام نظرمو اعلام کنم!
شاید می‌خوام تنشای روانیمو خالی کنم!
شاید می‌خوام درد جامعه رو دوا کنم!
شاید می‌خوام رو گذشتم سرپوش بذارم!(برای اطلاعات بیشتر به مهیمن مراجعه شود.)
شاید می‌خوام گذشتمو بروز بدم!
شاید می‌خوام ییخیال آینده شم!
شاید می‌خوام خودمو تو اینترنت حک کنم!
شاید می‌خوام حال فرز بر وزن فعالو بگیرم!
شاید می‌خوام در راه خدا بنویسم!
شاید می‌خوام ...!!!
شاید از آیدین خوشم نمیاد!!!
شاید تقصیر ـــــــــ!!!(برای این که تبعیض قائل نشیم از نام بردن شخص مورد نظر معذوریم.)
شاید به خاطر فراز و نشیب های زندگیه!
شاید به خاطر این که خواستن توانستن است!!!
شاید به خاطر این که دنیا منو به جفنگیدن میطلبه!!!
شاید به خاطر این که:
تا جفنگ هست زندگی باید کرد!!!
شاید،شاید،شاید !!!
شاید خستم!!!
لطفا مرا راهنمایی بفرمایید  

  • aliaa12