جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!
جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!

aliaa12 کیست؟
کسی که با وی می شویم 7 میلیارد نفر!!!


طراحی و مشاوره انواع کاور:aidinoo

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

محفل (دسیسه ۹)(پایان فصل ۱)

يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.

در چادر فرماندهی واقع در اردوگاه سربازان سرخ ، شهریار و آرتا به همراه رها ، دنبال راهی می‌گردند.

 رها در لباس سیاه‌ عزا با چشمانی پف کرده ، حوصله هیچ کاری جز انتقام را نداشت اما بار مسئولیتی که بر روی دوش‌هایش بود ، او را وادار به ادامه دادن می‌نمود.

شهریار: کیانا که جیبش پره.

رها: ولی به دستخط خودش نیاز داریم.

آرتا: به نظر من باید بهشون حمله کنیم.

رها: اینطوری جون کیانا به خطر میفته.

شهریار: به نظرت با فرخ عوضش کنن؟

آرتا:‌ فرخ مهره بسیار ارزشمندیست و ... .

شهریار: ولی برای ما کیانا ارزشمند تر است.

رها: باید معاوضشون کنیم.

آرتا: نه! نمیشه!

شهریار: تصمیم گرفته شد و ... . پیکی بفرست و شرایط را مطرح کن.

*****

شور و هیجان در خیابان های بابل موج می‌زند. دیوار‌ها و ستون‌ها یکی پس از دیگری با عبارت پلنگ سیاه آراسته می‌شوند و... .

چند کالسکه گران‌قیمت رهسپار خانه و درمانگاه شخصی سپیده هستند. در بالای اولین کالسکه هدویک به چشم می‌آید. در این کالسکه بهار آرمیده است و کمند و سپیده با دل‌های نگران ، وی را نظاره می‌کنند. سپیده با دستمال ، عرق سردی که بر پیشانی گرم بهار نشسته است را پاک می‌کند و ... .

کمند: بلاخره تونستیم از دستشون فرار کنیم!

سپیده: کی فکرشو می کرد این همه هوادار پیدا کنه! امیدوارم این تاخیر های طولانی برامون گرون تموم نشه و ... .

کمند: از اول باید میومدیم همینجا!

- کسی فکرش رو نمی کرد درمانگاه مرکزی دارو نداشته باشه.

-  قایمشون کرده بودن و ...!

- چی بگم خو !!!

- چرا بهوش نمیاد!؟

- وضعش جالب نیست. فقط می‌تونم بگم زنده می‌مونه.

- کشتی خودتو با این نظر فنی! انتظار داشتی بمیره!؟

- جادوگر که نیستم.

- داری تیکه میندازی؟

- چی می‌گی کمند! نکنه جادوگری و ما خبر نداشتیم و ... .

علیرضا و آیدین در دومین کالسکه نشسته بودند.

آیدین: چرا با پویا نرفتیم؟ مثلا مهمون ماست!

علیرضا: تو این شرایط که نمی‌خوای چند تا دختر رو تنها بذاری!

- دیگه رسیدیم!

- بریم ببینیم بهار چطوره!

دربان درب نخستین کالسکه را باز می‌کند. سپیده با افاده فراوان اما سریع از کالسه خارج می‌شود و درب خانه دو طبقه را می‌کوبد.

سپیده: مینا! مینا! بیا در رو باز کن!

کمند: مینا! بیا دیگه!

سپیده: الان میاد!

کمند: آخه پرستار درمانگاه با آدم تو یه خونه زندگی.

سپیده در میان سخن کمند:  مراقب باش!

سپیده به شدت کمند را هل می‌دهد و کمند را نقش بر زمین می‌کند.

کمند با عصبانیت: چیکار کردی تو!؟

کمند سکوت اختیار می‌کند و بهت زده به سپیده می‌نگرد. چاقوی پرتابی کوچک ، در شانه سپیده جای گرفته است.

سپیده به شانه‌اش نگاهی می‌اندازد و مثل یک عروسک بیجان ، نقش بر زمین می‌شود.

مینا درب را باز می‌کند و جیغی گوش خراش می‌کشد: بانوی من! و ... .

*****

در اتاقی خرابه کیانا به صندلی بسته شده است و... .

سینا کشیده‌ای به صورت کیانا می‌نوازد. وی موهای کیانا را می‌گید و سر او را بالا میاورد!

سینا: بهتره حرف بزنی!

کیانا تفی خون‌آلود به صورت سینا می‌اندازد.

کیانا:‌ واقعا نمیدونی دردسر چیه؟

سینا: تو به حرف میای عوضی! چه بخوای چه نخوای!؟

سربازی وارد اتاق می‌شود: قربان!‌ سواری سرخ به این سمت می‌آید!

سینا: فعلا که شانس آوردی! تا من بر می‌گردم فکراتو بکن! اگه هم حوصلت سر رفت ، میتونی یه اسم جدید برا خودت انتخاب کنی که دیگه این اسمت اعتبار نداره!

سینا لگدی محکم به ساق پای کیانا می نوازد و از اتاق خارج می‌شود. نفس کیانا از درد بند آمده است. وی به تک نگهبان جوانی که برای او گذاشته شده بود می‌نگرد ، به نظر ۱۶ ساله می‌آمد.

 کیانا: چه لباس کهنه‌ای پوشیدی و .... . چون جوونی عادلانه قناعم بهت تعلق نمی‌گیره و ... .

نگهبان جوان جز سکوت پاسخی برای کیانا ندارد.

کیانا: می‌تونم وضعت رو عوض کنم و ... و ۱۰۰۰ سکه نقد و ... .فقط یه کم همکاری کن و ... و خودت اینکاره هستی و ... .

نشانه های تردید در چهره‌ ی نگهبان جوان پدیدار می‌شود .

کیانا: ۱۲۰۰تا و ... .

*****

سینا به اتاق باز می‌گردد به طرف کیانا خم می‌شود و چانه ظریف کیانا را در دستان زمختش می‌گیرد.

سینا: فکراتو کردی خانمی! یه اسم جدید برا خودت انتخاب کردی!

نفس سینا بند می‌آید ، به سختی گامی به عقب بر‌می‌دارد. چاقویی را می‌یابد که تا دسته در هشتیش(زیر استخوان جناغ) فرو رفته است. کیانا به سینای بهت‌زده امان نمی‌دهد و خنجر سینا را بیرون می‌کشد و خنجر را در شکم سینا جای می دهد و در حالی که خنجر از دستانش جدا نمی‌شود به چشمان سینا می‌نگرد و می‌گوید: من کیانا هستم! شادمان باش زیرا شنیدن نام من و دیدن چهره ی زیبایم و کشته شدنت با دستان ظریفم ، بزرگ ترین افتخاریست که در لحظه مرگ می‌توان به دست آورد! بدرود سینا! سلامم را به تک‌چشم فقید برسان!

کیانا خنجر را رها می کند و سینا بر زمین می افتد.

نگهبان جوان خشکش زده بود. وی انتظار همچین خشونتی را از یک بانو ی جوان شهری نداشت!

کیانا دو نگهبان بیرون اتاق را از پشت به هلاکت می‌رساند و نگاهی به نگهبان جوان می‌اندازد: راه خروج لطفا؟

*****

  • ۹۳/۰۴/۲۹
  • aliaa12

نظرات  (۱۲)

بله یه شبه تا تهش خونده شد
خیلی جالبه ! جذبم کرد:) خب دیگه یک ساعت و بیست و هفت دقیقه از ساعت خوابم گذشت:) شب به خیر
  • کمند سلیمانی
  • کىانا جان دقىقاااا! منم از اىن ارتا خوشم نمىاد :|
    الان ک دارم فک مى کنم چقدر ارتا دارىم ! اون ارتا اىن ىکى رتا و اون ىکى ارتا! اىنم چهارمىش :||
    شاىد بىشتر بخاطر اىن که جون هىچ کى براش مهم نىس و فقط به فکر منافع! :-؟
    پاسخ:
    بیچاره آرتا!!!
    ااا خوبه که گوانتانامو! حقوقش باید زیاد باشه! :دی
    به سازمان ملل و سازمان دفاع از راهزنانم بگو زیاد حرف بزنن تا ته عمرشون میندازمشون انفرادی تو همین گوانت خودمون بپوسن! :دی
    پاسخ:
    :0
    این آرتا کیه؟ خوشم نمیاد ازش اصن! :|
    سپیده :دی
    چه کردم من اصن! :دی
    پاسخ:
    آرتا= یه پسر خوب منطقی!!!
    باید چه نکردم! سازمان حمایت از راهزنان از شما شکایت کرده!
    تازه سازمان ملل هم میخواد تحریمتون کنه!
    از گوانتانامو هم حکم استخدام صادر شده براتون!
  • کمند سلیمانی
  • حالا*
    برام فدا کنه*
    :| کیبورد لعنتی گوشی خر است!!! :|
    حالا غر هم نزنین که چرا "ی" نقطه نداره! :|
    پاسخ:
    :|
  • کمند سلیمانی
  • بله! از اونجاىى که من ادمى کاملم و نىمه ى گم شده ندارم (حاا شاىد 1/4 گم شده داشته باشم از نىمه نه!) پس در نتىجه کسى نىست جونشو بان فدا کنه!
    ولى من بجز سوزوندن تار مو قابلىت دىگه اى ندارم؟ ىنى چ!
    پاسخ:
    یادم باشه به نیمه گمشدت بگم اشتباه گرفته شما رو!!!
    معلومه که داری!
    کیانا جان
    دىالوگ هات چه تاثىر گذاره!
    سپىده جان
    مقبره هم بسازىم برات؟
    خونت به کى برسه؟
    کى مردى اصن؟
    کمند جان
    اونوقت کى جونش رو برات فدا کنه؟
  • کمند سلیمانی
  • خىلى خوب بود :))))
    مخصوصا قسمت اخر
    سپىده تو جانت رو در راه من فدا نکنى لطف بزرگى کردى! :دى
    کىانا ترکوندىشا :دى
    اصن عالى! مى تونم بگم که قسمت به قسمت داره بهتر مى شه! منتظر فصل بعدىم ؛)
    چرا تیتراژ پخش نشد؟
    "Ba efadeye faravan"》:|||||
    Az hamin alan vassiat mikonam baad az margam mano paye ye derakhte bid dafn konid!mese in filma!:D
    (Madyunid mese in filma nabashe!)
    +kiana man midunestam to mituni!!!!!yess!
    من موندم سپیده چطورهم با افاده براوان هم با سرعت از کالسکه خارج شد هنو تو فکرم😂😂😂خخخخ
    دلم واسه شاهینم تنگ شده بودا😜آفرین کیانا چه سرعت عمل و زیرکیه به موقعی😛
    سلام دوست عزیز مطلالب خوبی داری
    مــــــــــــــــــــوفق بــــــــــــاشـــــــــــــی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی