جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!
جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!

aliaa12 کیست؟
کسی که با وی می شویم 7 میلیارد نفر!!!


طراحی و مشاوره انواع کاور:aidinoo

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

محفل(دسیسه 3)

چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۰ ب.ظ

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.

دسیسه قسنت سوم

سه سرباز سرخ‌پوش دختر جوان را در میان صخره‌ها به جلو می‌راندند .دختر جوان به صورت اعتراض‌آمیزی می‌گوید: یه بار دیگه دستت به من بخوره ، دوست نداری بدونی که چه بلایی سرت میاد!

سرباز دختر جوان را هول می دهد و با کنایه می‌گوید: همین که زنده‌ای خدا رو شکر کن خانمی!

دختر جوان با لبخندی عجیب و موزیانه در یک حرکت سریع بر می‌گردد و لگدی را نثار سرباز نگون‌بخت می‌کند. سرباز از درد خم می‌شود و دختر جوان با زانو ضربه ای سرکش به صورت سرباز می‌نوازد. سرباز به زمین می‌افتد و در حالی که خون صورتش را همرنگ لباسش کرده بود از درد به خود می‌پیچد! سرباز دیگر  به صخره تکیه می‌زند و غرق در خنده می‌شود . دختر جوان با عصبانیت به سمت وی می‌رود.

سرباز دستانش را به نشانه تسلیم بالا می‌آورد و می‌گوید: باشه! دیگه بهت دست نمی‌زنیم بانو!

  *****

 مرد بلند قامت دو شمشیرش را بیرون می‌کشد. وی به سه اسیر اشاره می‌کند . سرباز سه اسیر را آزاد می‌کند و سه شمشیر جلوی آن ها می‌اندازد.

مرد بلند قامت: از من عبور کنید ، آزادید!

سرباز اسیر‌ها را به جلو هول می‌دهد. لحظه‌ای بعد جز شمشیر های خون‌آلود مرد بلند قامت چیزی به چشم نمی‌آید.

مرد بلند قامت سرش با تکبر بالا می‌گیرد: دفعه بعد چند تا درست حسابیشو بیار!

سرباز: بله عالیجناب

سربازی می‌آید تعظیم می‌کند و با صدایی رسا می‌گوید: پیغام برای شاهزاده فرخ !!!

شاهزاده فرخ لبخندی می‌زند و سرش را تکان می‌دهد.

سرباز: همه ی امور طبق برنامه پیش رفت!

شاهزاده فرخ: شکار دلنشینیه!

*****

بهار سوار بر رخش در دل جلگه ی بین‌النهرین می‌تازد. وی پیغامی برای دوستانش فرستاده بود و باید به انجمن سیاه می‌رفت. باید کاری می‌کرد. در مسیر یک آهنگ یونانی را زمزمه می‌کرد و گاه گداری لبخندی زیبا بر لبانش نقش می‌بست و با خود می‌گفت: قطع سه بند انگشت و لو دادن همه چیز؟ صد رحمت به ما دخترا! چطور اسمشونو میذارن مرد! اینا ننگ جامعه مبارزینن!

*****

در کنار سفارت ایران در بابل ، دو دوست به یک می‌نگرند! کمند دخترک سه ساله را در آغوش خود می‌فشارد. وی سنگینی بار مسئولیتی را که کیمیا ،دوست قدیمی عزیزش، بر دوش‌هایش گذاشته بود احساس می‌کرد. بوسه ای دیگر نثار پیشانی دخترک می‌کند و دستان دخترک را در دستان پرنیان می‌گذارد سپس پرنیان و کمند همدیگر را در آغوش می‌کشند. پرنیان به کمند اطمینان می‌دهد.

پرنیان: زیاد نگران نباش! خودم با بهزاد صحبت می‌کنم .

کمند: می‌دونم که میتونی . اگه بهزاد خودشو بزنه به اون راه به موهبتم قسم که سرشو میبرم میزنم سر نیزه! 

کمند دوباره نکاتی را به پرنیان گوشزد می‌کند.

پرنیان: کمند جان! فهمیدم! می‌دونم چطور مراقب دریا باشم! نگرانیتو درک می‌کنم اما فعلا این موضوع نباید جزو نگرانی‌های تو باشه!

کمند آهی از صمیم قلب می‌کشد و می‌گوید: نمی دونم چی شد! فکر کنم قاطی کردم! فشار روم زیاده و ... .

پرنیان:منم نگرانم! میدونی که درکت می‌کنم! امیدوارم به خیر ختم بشه!

*****

TO BE CONTINUED

  • ۹۳/۰۳/۲۸
  • aliaa12

نظرات  (۱۷)

واقعا!!!
پاسخ:
چی واقعا؟
در انتضار قسمت بعدی!
  • آیدین همتی
  • خیلی خوب پیش میره. خیلی دوست دارم زود ادامشو بخونم!!!
    پاسخ:
    :)
    قسمت بعدی فردا انشاالله !
    و من یاد رمان "خرمگس" میفتم با خوندن این داستان! :|
    پاسخ:
    واقعا!!؟
    Chi?!
    Kamand ro bekhain bokoshin harchi didin az cheshme khodetun
    didina! Eh! Khob ghesmate badio bezarin dg!
    +hala age hatman gharare yeki bemire aidino bokoshin!^-^
  • سپیده پارسا
  • آهان راست میگی!تو قسمت اول نوشته بودین "سپیده در خطر بود!". تند خونده بودم!
    من یه 120،100 سالی این دنیا هستم!نترس کمند جان!:دی
    پاسخ:
    گفتم که!
    نگران سپیده نباش کمند!
    البته سپیده میتونه نگران کمند بشه!
    کلا سپیده فداکار تشریف دارن!

    😎بی صبرانه در انتظار قسمت بعد هستم 😍
    پاسخ:
    ممنون از توجه !
  • کمند سلیمانی
  • Sepide namiri!!!!
    sepida ro bokoshin az ghodrat haye jaduEm alihetun estefade mikonama!!!! >:)
    پاسخ:
    جان!
    کشت و کشتار کدومه!؟
    بعله 😁
    سه چهار قسمت دیگه کاملا جریانو می فهمین!!!
    کیانا جان
    ضربه سرکش مشکلش چیه؟
    بهار جان
    در آینده یه قسمت واقعن خشن خواهید داشت!
  • کمند سلیمانی
  • Na sepide kimiya duste bande dg!!
    پاسخ:
    کمند راست میگه!
    ضربه ای سرکش؟! ,':-?
    منم همچنان چیزی نمیفهمم از داستان!!
    پاسخ:
    انشاالله همه چی به هم مرتبط بشه میفهمی
  • سپیده پارسا
  • میشه خواهش کنم تو قسمت بعد به طور واضح و شفاف متوجه بشیم داستان چیه؟!:/
    ولی خیلی خوب نوشتین!یعنی من که عمرا بتونم این سبک بنویسم!
    آها!بعد اون نباید به جای کیمیا باشه کیانا؟
    پاسخ:
    ششما در خطری دیگه! به این وضوح!
    هی لبخند شیرین بر لبانم نقش میبنده داستانو میخونم دیگه یعنی عاشق این داستانم من😁اصن شوالیه بودن ازم میباره. کمند واقعا چه دلربایی که 😜
    پاسخ:
    شما خفن تر از این حرفایین!
    متاسفانه کلمه احتیاط رو هم نمیشه براتون تشریح کرد!
    من هنوز دقیق متوجه روند داستان نشدم :| یه جورایی برام گنگه
    ولی خوب بود. سفیر ایران! تا حالا بهش فکر نکرده بودم.
    تشکر
    پاسخ:
    فعلا زوده برا فهمیدن!
  • کمند سلیمانی
  • Khub bud!
    mn cheghadr shahzade khanumi azam mibare :))
    akhey kimiya!!
    bahar :D
    Mno parniyon ❤ :D
    پاسخ:
    :))
    عجب شاهزاده خشنی
    خیلی آخی کیمیا
    بهار بهار است
    :ِ))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی