اژدهای خاموش جهان
ز ترس دیدارش گاه جان به جان آفرین تسلیم و گاه چنان فریاد ز کام برون دارند که به موجب آن گسستگی حنجره و فقدان سکوت آید.
به سان اژدها دهشتناکا ،به سان نوکیا جان سختا و گاه چون عقاب پروازا ؛گاه بر جایگاهت نشد،گاه بر سفرهات وگاه بر زیر سقف آنچین که تو آن بینی و خوف در وجودت سکنا گزیند.
بر گوشه ای از ملت ریز و برگوشه ای درشت آید؛از آن سوی کمد آید و ز منزلگه وداعی سخت با اضافات آن چه از کام فرو داده و طعامش فضولات جان و اگر راه باز دارید غذای تن را طعام میدارد.
در وجودم صداییست که وجودش را علیه وجودم و ناوجودش را نیز علیه وجودم،موجود دانسته است.بدینسان که نا وجود ساختنش به موجب مرض و رها ساختنش ز نکبت وجود.
نوای صدای موجود در وجودم مرا فی الصانحه ایهامی رساند که:
ای انسان،بی آزار است رهایش ساز !
ای انسان،بی وجودش ساز که وجودش بر تو ناموجودیست!
هرچه باشد بدان:
او باز خواهد گشت!