آسانسور عجیب است!
دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۵ ب.ظ
منتظر بودم که آسانسور بیاد. کنارم یه خانوادهی سه نفری با سر و وضع نه نامناسب ولی عجیبی وایستاده بودن. وقتی آسانسور اومد و درش باز شد؛ من سوار شدم. دکمه طبقه رو نزدم. منتظر بودم که اونها هم بیان تا در کشویی آسانسور روشون بسته نشه. یه مدت کوتاهی گذشت. بعد پدر خانواده که جلو افتاده بود به پشت در رسید. زیر لب با صدایی که من به سختی میشنیدم هاج و واج از خانمش پرسید «این کجا میره؟». نفهمیدیم زنش چیزی گفت یا نه ولی منتظر نایستاد. دست پسرشون رو گرفته؛ شوهرش رو هل داد و همه سوار شدن. اینجا بود که من دکمهی طبقه ۵ رو فشار دادم. شوهر زیر لب گفت «میره پنج». تا جایی که من متوجه شدم زن هم زیر لب جواب داد که «تو هم باید طبقه رو بزنی». ولی مرد به چیزی دست نزد و جوابی هم نداد. دیگه صدایی ازشون نشنیدم. آسانسور به طبقه ۵ رسید و در باز شد. من پیاده شدم و اونها تو کابین موندن ولی همچنان کسی دکمهای فشار نداده بود.
اتفاقی که افتاد و چیزی که دیدم خیلی برام جالب بود. آسانسور وسیلهای که خیلیامون تو ساختمون محل زندگیمون داریم یا حداقل بارها و بارها تو ساختمونهای دیگه ازشون استفاده کردیم. و رسم خیلی سادهی «هروقت سوار شدی دکمهی جایی که میخوای بری رو میزنی. و یه گوشه میایستی تا برسی» برامون بدیهیه و عمرا در مورد اینکه تو آسانسور باید چیکار کنیم با همراهمون مشورت نمیکنیم. من فکر نمیکردم شاید کسی اینها رو ندونه. در صورتی که احتمالا خیلیها هستن که تو روستا یا شهرهای کوچیکی که ساختمونهای بلند ندارن زندگی میکنن؛ و آسانسور براشون یه وسیلهی مورد استفادهی روزمره نیست.
این سوال برام پیش میاد که چه چیزهایی هست که برای کسی جایی دیگر معمولی و بدیهیه ولی من و امثال من در مواجهه باهاش ممکنه گیج بشیم.
- ۹۹/۰۴/۰۲
حواسمون نباشه همینجوری یه سری بدیهیات تلنبار میکنیم توی مغزمون تا یه جایی که دیگه چیزی برای فکر نمیمونه! برای همه چی یه چارچوب دقیق و از پیش تعیین شده داریم و فکر میکنیم همهٔ جهان توی همون قالب جا میشه.