جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!
جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!

aliaa12 کیست؟
کسی که با وی می شویم 7 میلیارد نفر!!!


طراحی و مشاوره انواع کاور:aidinoo

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

جفنگی خاطره(۱)

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۱۴ ق.ظ

نمیدوم چی بنویسم!

دقیق تر بگم وقت ندارم که فکر کنم که چی بنویسم!(خیلی هم وقت دارم واسه این کار وقت ندارم)

با خودم گفتم اینو بنویسم شاید جفنگ از آب در بیاد!

ز چه نویسم !؟

لپ مطلب بگم که همینم بنویسم خوبه! شایدم خوب نیست!حالا که دو ثانیه فکر کردم  این خاطره از ژرفای ذهنمان بیرون پرید!

این خاطره مربوط به سال ها پیشه!

داشتم در فضای سبز ******* قدم می‌زدم! دو تن از دوستان را دیدیم(البته دقیقا ۱۰ دقیقه قبلش همدیگه رو بیش از ۱ ساعت نظاره‌گر بودیم!) که در دامنه ی تپه ای شنی شن نوردی  می‌کردند! ما هم به جمعشان پیوستیم .

----------------------------------------------------

نکته: این دو دوست گرامی و عزیز ، دختر تشریف داشتند!

دختر۱: دختر مودب و باهوش بود و تحکم خاصی داشت که شاید ناشی از آرامشش بود! درس خوان بود.!فکر کنم عینکی بود!

دختر۲:دختر دوست داشتنی و لاغر اندام و فعال بود که در کل می‌توان گفت از دختر۱ پیروی می‌کرد.شایدم این عینکی بود!

---------------------------------------------------

من: من می‌رم بالای تپه و ... .

دختر۱: نمیتونی.

 لحظاتی بعد من با اقتدار در بالای تپه ایستاده بودم!

بنده:چرا شما نمیاین!

دختر۲: به سمت بالای تپه خیز بر می‌دارد.

دختر۱: ما نمیایم چون لباسامون کثیف میشه !(شایدم گفت این کار دخترونه نیست ولی همون موضوع لباسا یادمه)

دختر ۲ در دامنه تپه شنی لحظه ای تعلل می‌نماید.

من: بیا بالا من دستتو می‌گیرم!(همین الان هم با اون حرکتم خیلی حال می کنم (فسقل بچه و از این حرفا))

دختر۱:نه! نرو!(خدا لعنتش نکنه ! ضد حالی بود واسه ما)

دختر شماره ۲ یه چیزایی گفت من یادم نمیاد.

در نهایت هم به بالای تپه نیامد و ما دست کسی را نگرفتیم و در ذهنمان دنبال راهی برای جبران شکست بودیم!

چند لحظه بعد از بالای تپه پایین آمدم و برای جبران شکست به دختر شماره ۱ گفتم: چند تا سوال رو حل کردی!؟

دختر۱: ۱۴ تا(شایدم یه کوچولو اینور اونور)

من با اقتدار گفتم: ۱۹ و ... و بلخره مسئله ختم بخیر شد!(البته بیشتر برا من)

البته این شکست پیروزی محسوب نمی شه و این خاطره ها هرچقدر هم بچگانه باشن بسیار شیرین و من عاشقلحظات و  خاطره های خوبم!!!

نکته کمکی:بیخیال نکته !نیاز به گفتنش احساس نمیشه!

پ.ن1: البته دقیقا ۱۰ دقیقه قبلش همدیگه رو بیش از ۱ ساعت نظاره‌گر بودیم! یعنی اینکه قبل از 10 دقیقه قبل به مدت یک ساعت در یک مکان حضور داشتیم)

پ.ن2: شاید هم هیچ کدوم عینکی نبودن!!!

نظرات  (۲۴)

اوه!نه نه!
حالا که نظراتو به طور جامع و کامل خوندم روشن شد برام!!
فک نمیکردم انقد نکات کلیدی در نظرات نهفته باشه!
مثل اینکه نظرات هر پست مهمتر از خود اون پستس!
باشد که یادمان بماند!
پاسخ:
باشد که یادمان بماند!
ها؟مهیمن؟ینی چی؟
پاسخ:
به دو نظر قبل از نظراتتون توجه فرمایید!!!

فعلا دقیق نفهمیدم چی رو متوجه نشدین!؟
پی نوشت ها رو؟
قسمت آخر!
"باید"ی در کار نیستا!!یه احتمال بود فقط! :دی!
پاسخ:
مهیمن توضیح یده دیگه!!!


احتمالا این وسط مسطا یه قسمتایی هم بوده که دیگه روتون نمیشده بگید یادم نمیاد (:دی!) ، حذف کردین به کلی!
چون من هرکاری میکنم نمیتونم از قسمت آخر چیزی دریافت کنم!
پاسخ:
کجا رو باید توضیح یدم!؟
تو یه مطلب نوشته بودی شاید میخوام رو گذشتم سرپوش بزارم (برای اطلاعات بیشتر به مهیمن مراجعه کنید) (مراجعه شود به مطلب من جفنگ نویسم عایا؟)
باید اعلام کنم که این همون گذشته ایه که هم نکات بیشترش پیش منه و هم شما میخوای روی سرپوش بذاری
چهارم ابتدایی عاخه؟
و اینکه اون دخترا باید ازیشون بزرگ تر بوده باشن و حتما عینکی بودن که تونستن در اون مکان ****** حضور پیدا کنن
پاسخ:
۱.!!!!!!!!!
۲.شاید چهارم!!!
۳.فکر نکنم از من بزرگتر بوده باشن!خیلی بعیده!
میخواین نکات این خاطره رو کامل تر واستون بگم؟
اولیش اینه که وقتی یکی عینکیه مفهومش اینه که خرزنه
در صورت استقبال از این نکته نکات بعد رو هم بهتون عرض میکنم :)
اون مکانه هم ماجراها داره ها :)
پاسخ:
خدا رو شکر مطلب جدید گذاشتم کسی اینجا نمیاد!!!
ولی دقیقا در مورد چی صحبت می‌کنی!؟
  • کمند سلیمانی
  • بعله! فوضولم :))
    بقول حرف های دوران کودکی فوضول از فاضله فاضلم ینی دانشمند =))
    پاسخ:
    :))
    کیانا پاسخ گو باشد!

  • Kıᴀɴᴀ ᵛᵐ
  • یادم رفت:
    + شاید! شاید من همون باشم!! شبیهیم به هر حال!
    ++ «جریان نکته چیه؟» :||
    پاسخ:
    امیدوارم که شما نبوده باشی!!!
    کدوم نکته!؟
  • Kıᴀɴᴀ ᵛᵐ
  • من یاید بگم که به شخصه منظورم با کمند فرق داشت! منظورم همون مفهوم جمله بود! ما که فوضول نیستیم بخوایم بدونیم ملت هم دیگه رو کجا نظاره گر بودن! :دی
    +حلالتون نمیکنم فک کنین منظورم اینه که کمند فوضوله! :دی
    پاسخ:
    بلی!
    ما رو چه به این فکرا!!!
  • کمند سلیمانی
  • من اىنجا ىه چىزى بگم دخترا اصولا ورزشکاران!
    دخترا نه اىنجورى فکر نمى نماىند منم جور خاضى فکر ننمودم! :دى
    پاسخ:
    در اون که شکی نیست!!!
    100%!
    بلی.و این بدین معناست که تمامی دختران قابلیت های قابل توجهی دارند.😎
    پاسخ:
    -_____-
    تکذیب میکنم😆
    پاسخ:
    فروتنی شما انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهد!
    شما به عنوان نماد انسان عادی در جهان شناخته می‌شوید!!!!
    الان موافقین انشاالله؟

    مرسی از اینکه به وبم میای.بیایا بعد فراموشم نکنی
    پاسخ:
    بههههله! خواهش می کنم!
    اول شما اومده بودیا!!!
    من خیلیم عادیم 😐
    پاسخ:
    سو تفاهم نشه! منظورم نبود شما غیرعادی هستین!!!
    نسبت به بقیه قابلیت هاتون زیاد تره!


  • آیدین همتی
  • اگه بهار رو به عنوان نمونه‌ی دخترا انتخاب کنیم باید اعتراف دخترا شدیدا کوه‌نوردن. جونم در اومد تا رسیدیم.
    پاسخ:
    خدا نکنه!!!

    این همه دختر عادی!!!
  • کمند سلیمانی
  • خودش یاهو هم آن نمی شه آخه!
    چون دختر باحالی به نظر میاد!
    بذار راحتت کنم عینک داشت؟ در نتیجه عینکیه چون عینکیا بدون عینک هیچ جا نمی رن مگه ینکه شماره چشش خیلی پایین باشه که دیگه کلن عینک نمی زنه و خودشو عینکی هم حساب نمی کنه!
    اون جملهه اونو که فهمیدیم 10 مین پیش در یه جا حضور داشتین ولی خب... :دی
    میشه گفت بستگی داره کجا حضور داشتین :))
    پاسخ:
    دقیقا مشکل اینه که هم با عینک یادم میادش هم بدون عینک که یکیش باید توهم باشه!

    دخترا همیشه اینطوری فکر می نمایند؟؟؟
  • کمند سلیمانی
  • + یه چیزی شهریار کجاس؟ :-؟
    ++ بنده هنوز درگیر شباهت اسمیتونم ینی!
    پاسخ:
    میتونی از خودش بپرسی!؟
  • کمند سلیمانی
  • چقدر فکر می کردیا!! اگه عینک داشت عینکی بود اگرم نداشت نبود دیگه!
    خوشم میاد اومدی خاطره تعریف کنی نصفش + نصف اون یکی نصفش یادت نبود :))
    «البته دقیقا ۱۰ دقیقه قبلش همدیگه رو بیش از ۱ ساعت نظاره‌گر بودیم!»
    این جملهه خیلی چیزه ها =))
    با دختر1 بسی حال کردیم اساسی :دی
    پاسخ:
    مسئله عینک بسیار پیچیدست!
    ممنونم
    مفهومش رو اضافه کردم
    چرا همه به جز من با دختر1 حال می کنن!
  • Kıᴀɴᴀ ᵛᵐ
  • «البته دقیقا ۱۰ دقیقه قبلش همدیگه رو بیش از ۱ ساعت نظاره‌گر بودیم!» یه ذره یه مدلیه این جمله!!
    چقد با این دختر1 حال کردم اصن!!
    من همچنان در جست و جوی نکته! :دی
    پاسخ:
    خیلی یه مدلیه این جمله!!!
    نکنه خودت بودی! :))
    جریان نکته چیه؟
    از این که یهو رفتین روی اینکه پرسیدی چندتا سوال و حل کردی؟؟اصلا قرار نبود سوال حل کنن که گفت19 نمیدونم منظورمو خوب گفتم یانه؟؟
    پاسخ:
    اشاره به اتفاقاتی در دو ساعت گذشتش داشت!
    داستان خوبی بود ولی یه جاشو نفهمیدم
    پاسخ:
    ممنون از لطفتون!
    کجاش رو نفهمیدین؟
    خیلی بده که بخوای بنویسی ولی چیزی به ذهنت نرسه!
    پاسخ:
    موافقم اما ذهن انسان پویاست(البته نه از نوع یخدربهشت دوست) و همیشه یه چیزی پیدا می‌شه بنویسیم!
    دیگه یه تپه بالا رفتن این همه نمیامو دستتو بده کمک کنم نداره که😂😂😂😂فک کنم میخواستن واسه خنده بفرستنت بالا تپه😂واسه همین نیومدن وگرنه دخترا خیلی کوه نورد هستن
    پاسخ:
    یه کاری نکن وارد ریز جزئیات ماجرا بشم!
  • آیدین همتی
  • ۱. تو که هیچیشو دقیق یادت نمیاد چرا خاطره تعریف می‌کنی!!؟
    ۲. هدفی که تو در اون لحظه داشتی رو والت دیسنی در طول زندگیش نداشت!
    ۳. من نکته پیدا کردم. اما نمیگم!
    ۴. بالاخره * چرا همه اصرار دارن اینو اشتباه بنویسن!!!؟
    پاسخ:
    1.شما که یادت میاد چرا یه خاطره دعوت می‌کنی! (البته در جریان حافظه شما هستیم! )
    ۲.موافقم!
    ۳.میدونم!
    ۴.واسه من * فلسفش فرق می‌کنه!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی