محفل(دسیسه 7)
برای دیدن قسمتهای پیشین و اطلاعات بیشتر به محفلنامه مراجعه شود.
وزیر: گویا روز فرحناکی داریم عالیجناب و ... .
بهار در مقابل گولاک قرار میگیرد.
گولاک: منم گولاک بزرگ!پهلوان بیهمتا!قهرمان قهرمانان! شیر بین النهرین!
بهار: هیچ علاقه ای نداری بفهمی من کیم!
- کوچولوتر از تو نبود دخترک!
- امروز مفهوم دخترک را خواهی فهمید!
- بزرگتر از دهنت حرف میزنی کوچولو!
- مغزت کوچیکه گندهبک!
- تسلیم شو و شیر بینالنهرین از جانت خواهد گذشت!
- متاسفانه امروز قرار نیست از جون کسی بگذرم جناب شیر!
بهار دو نیزهی کوتاه از حاشیه ی میدان برمیدارد ، گولاک شمشیر بزرگش را بیرون میکشد،
شمشیر او به اندازه ی نیزه بهار بود!
مردم شانسی برای دختر شجاع قائل نبودند و این حماقت را درک نمیکردند.
پادشاه دستش را به نشانه آغاز مبارزه بالا میبرد!
بهار یک نیزه را به طرف گولاک پرتاب میکند گولاک با یک چرخش نیزه را جاخالی میدهد و نیزه کنار پای وزیر مینشیند! گولاک با شمشیر برهنه خویش به بهار حملهور میشود ، بهار سعی میکند ضربات گولاک را جا دهد و تا جای ممکن فاصله خود را با گولاک حفظ کند.
گولاک: اینقدر وول نخور کرم کوچولو!
بهار خنده ای بلند سر میدهد: خسته شدی خرس گنده!
گولاک خشمگین در یک حرکت ناگهانی خودش را به سمت بهار پرتاب میکند و با شمشیر سنگینش از بالای سر خود ضربه ای سهمگین را روانه بهار میکند ، بهار نیزه اش را بالا میآورد و بر روی زانویش خم میشود صدای چلق نیزه ی بهار جمعیت را به وجد میآورد. بهار مقداری خود را به راست میکشد و شمشیر در کنار پای بهار جای میگیرد ، بهار فرصت را غنیمت میشمارد به هوا میپرد و یک لگد سرکش را روانه صورت گولاک میکند گولاک گامی به عقب بر میدارد و بهار به صورت استادانه دو چاقوی کوچک را به سمت گلو گولاک پرتاب میکند . گولاک با شمشیرش یک چاقو را دفع می کند و خوش شانس بود که چاقوی دیگر فقط تار و پود ریش بلندش را در هوا پراکنده ساخت.
نظر مردم درباره بهار عوض شده بود و همه یکصدا فریاد میزدند "دختر مبارز"
علیرضا سقلمه ای به آیدین می زند.
علیرضا:با اون هیکلش عجب سرعتی داره .بهار چطور اینقدر خفنه!؟
پویا: بهار میبره!!!
علیرضا: معلومه که میبره و ... .
گولاک از دهان خون آلودش دندانی را تف میکند!
بهار: دندوناتو موش خورده جناب شیر!؟
گولاک: لهت می کنم زنیکه ی ... .
بهار شمشیرش را بیرون میکشد و گولاک را به مبارزه میطلبد.
گولاک بار دیگر به سمت بهار میرود و صدای برخورد شمشیر ها در فضا طنینانداز میشود.
گولاک که دیگر تحمل همچین حقارتی را نداشت نیرویش را جمع میکند و ضربتی بسیار سریع و سهمگین بر بهار وارد میسازد. بهار در مقابل این ضربه تاب نمیآورد و بر زمین میافتد!
کمند: نه! شمشیر از دستش رها شد!
گولاک فرصتی به بهار نمیدهد و لگدی را نثار بهار میکند ، بهار گارد می گیرد اما لگد گولاک وی را به سمت ستون حمورابی پرتاب می کند و صدای برخورد بهار با ستون نفس حاضرین را بند میآورد!
گولاک: هیچ کسی نمیتونه منو شکست بده! ضعیفه ی احمق!
در نگاه بهت زده حاضرین بهار خنجرش را بر زمین میکوبد و به سختی بلند میشود.
بهار: هیچکسی نمیخواد اون روی من رو ببینه! بهتره به خودت افتخار کنی که خواهی دیدش!
گولاک: حالا وقتشه دهن گشادتو برای همیشه ببندم!
گولاک بار دیگر به بهار حمله میکند. بهار خود را به سمت راست ستون سنگی پرتاب میکند و شمشیر بلند گولاک در ستون سخت خرد میشود.
همهی حضار ایستاده مبارزه را دنبال میکنند هر کسی چیزی میگفت.
سپیده زیر لب: آه خدای من! فکر کنم شونش در رفت!نباید اجازه میدادم بجنگه! نمیتونم خودمو ببخشم!
پادشاه: دیگه کسی جرئت نداره جلو من بجنگه!
علیرضا:حواستو جمع کن دختر! تو میتونی!همیشه اینکاره بودی! خواهش میکنم بهار باش!
کمند: زودباش دیگه!بکشش! بدو دیگه!
آیدین: افسوس! امیدوارم موفق بشه! حیف شد!چی دارم میگم!؟ ببر دختر!
پویا: دندوناشو خرد کن!
وزیر:سوسک شدش!
پرنیان:یا اهورامزدا! کمکش کن!
و ... .
مردم فریاد میزدند: شیر سیاه بابل! حمله! حمله! حمله!
گولاک خنجرش را که به اندازه شمشیر بهار بود بیرون میکشد!
بهار بلند میشود و خنجرش را در دست میچرخاند و زمزمه میکند: دیگه از اون شمشیر گنده خبری نیست پس بچرخ تا بچرخیم.
برخلاف روال جنگ ، بهار با سرعت بسیار به طرف گولاک میدود ، گولاک میخواهد با شمشیرش راه را بر او ببندد اما بهار با چالاکی به صورت تکل از زیر شمشیر گولاک میگذرد و خنجرش را در مچ پای گولاک جا میگذارد.
گولاک نعرهای میزند و سعی میکند تعادلش را حفظ کند. بهار شمشیرش را برمیدارد و با مهارت تعادل گولاک را برهم میزند و گولاک را خلع سلاح میکند. گولاک نقش بر زمین میشود.
جمعیت فریاد میزند : غولکش ! غولکش! غولکش!
بهار به قصد بریدن گلوی گولاک به طرف گولاک میرود گولاک برای دفاع دستش را بالا میآورد بهار امان نمیدهد و دستت گولاک به هوا پرتابمیشود گولاک با نعره ای گوشخراش از پشت بر زمین میافتد درست زمانی که بهار میخواست کار را تمام کند تیری زوزه کشان به طرفش میآید.بهار سرش را میدزد ، گولاک از فرصت استفاده میکند و با دستش زیر پای بهار را خالی میکند ،بهار بر زمین میافتد و گولاک مشتی بر صورت زیبای بهار مینوازد ، سپس مشتی دیگر بر شکم وسپس بر صورت بهار مینوازد. سپس بهار را با یک دست بلند میکند و به شدت بر زمین میکوبد.
گولاک:این هم پایانت ضعیفه ی وراج!
گولاک با دستش گردن بهار را میگیرد و بهار را بلند میکند و به بالای سرش میآورد.
گولاک: در اون دنیا دوباره به حسابت خواهم رسید!
اشکی که در چشمان سپیده حلقه زده بود جاری میشود بهار به خاطر او میمرد!
در لحظه ای که جمعیت نبرد را تمام شده میدانستند بهار درحالی که نمیتوانست نفسی بکشد و خون چشمانش را بسته بود ،آخرین توانش را جمع میکند دستش را به آستینش میبرد و با سرعتی سرسام آور تمام طول گیره ی موی فلزی بلند و تیز خود را در چشم و مغز گولاک جای میدهد!
گولاک از روی مرگ فریادی میزند و بهار از دستان شیر بینالنهرین سر میخورد و چشمانش را میبندد!
*****
TO BE CONTINUED
- ۹۳/۰۴/۱۴
چون اسمش بهار بود محشر بود^_^
یوهاهاهاهاها^_^