به نام خداوند بخشنده ی مهربان
هیچوقت فرا رسیدن همچین روزی رو دوست نداشتم. روزی که یک جفنگ نوشته ، جفنگ آباد رو تعطیل کنه. روزی که محفل ناتمام بمونه. روزی که بیخیال جزیره ی الماس بشم. روزی که باید بگم:
جفنگآباد! شاید روزی دیگر ، آبادت کنم. به امید دیدار!
کاشکی جز معذزت خواهی کاری از دستم برمیآمد. از همه دوستانی که جفنگآباد را زنده نگه می داشتند و در خیابان های این آبادی کوچک همراه و پشتیبان من بودند ، سپاس گزارم.
من به خاطر ناتمام ماندن محفل از همگی به ویژه بهار جان معذرت میخواهم.
از لحظات شادی که در دنیای مجازی برایم رقم زدید ممنونم.
همیشه این سخن را گرامی میدارم:
"هنگامی که با دوستان به سر میبرم دیگر هیچ آرزویی ندارم"
.
- ۱۵ نظر
- ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۵