جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!
جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!

aliaa12 کیست؟
کسی که با وی می شویم 7 میلیارد نفر!!!


طراحی و مشاوره انواع کاور:aidinoo

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

محفل (دسیسه6)

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۰ ب.ظ

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.

کیانا ی جوان همچون یک ملکه به مشاوران و همراهانش دستوراتی را می داد  و ... .

کیانا: رها فعلا نیومده!؟

ندیمه کیانا: نه بانوی من!

کیانا: به محافظین بگو مراقب باشن نمی‌خوام تو دردسر بیفتیم و ... .

*****

علی و آیدین در جست و جوی راه حل به یکدیگر می‌نگرند. پویا فریاد می‌زند: من اعتراض دارم! این چه وضعه مملکته و ... .

پرنیان برمی‌خیزد ، به سپیده نگاه می‌کند و دستمال قرمز رنگی را در هوا تکان می دهد.

وزیر : عالیجناب ، یکی از سفرا اجازه صحبت می‌خواهند!

پادشاه: مهم نیست! مراسم را ادامه دهید!

وزیر: اما سفیر ایران است!

پادشاه: از دست این ایرانیان! بگویید زرش را بزند!

وزیر: دستانش را بالا می‌آورد و جمعیت در سکوت فرو می‌رود و ... .

پرنیان: با درود فراوان و ... ، درخواست محاکمه با مبارزه را دارم!

جمعیت به وجد می‌آید.

وزیر: مقامات حمایت می‌کنند؟

بهزاد: با اجازه ی امپراطور من حمایت می‌نمایم.

وزیر زیر لب: مفتخور مزاحم!

پادشاه با خوشحالی: بسیار عالی! عالی است! اینطوری دستمان برای اشد مجازات باز است!

تشویق تماشاگران طنین انداز می‌شود!

وزیر: چه کسی برای این پزشک بدنام مبارزه می‌نماید؟

لبخندی حاکی از پیروزی بر لبان پرنیان نقش می‌بندد.

جنگجوی معروف،علی‌بابا،دستان خویش را بلند می‌کند: من حریف می‌طلبم.

علیرضا: ایول! حتما می بریم!خیلی خفن!

آیدین: نکنه عاشق سپیده شده!؟

علی: بعدشم پرنیان درخواست داد!مختو به کار بنداز!

وزیر: چه کسی برای حق و خاندان سلطنتی مبارزه می‌کند.

سکوت تنها پاسخی است که خاندان سلطنتی دریافت می‌کند.

پادشاه که اعتبارش زیر سوال رفته بود راه حلی به ذهنش می‌رسد.

پادشاه: به مبارز خاندان سلطنتی یک شهر در جنوب خواهم داد!

مردی با قدی بیش از ۲ متر برمی‌خیزد: من آماده‌ام.

لبخند از لبان پرنیان محو می‌شود. علی: یا خدا!!! گولاک(در قسمت ۵ به نامش اشاره شده بود)!

آیدین:بدبخت شدیم!

گولاک: من با افتخار و سربلندی فراوان ، برای پادشاه بزرگ خواهم جنگید.

پادشاه: پاداشت محفوظ است.

علی‌بابا لحظه ای تعلل می‌کند سپس در میان هو ی جمعیت پا به فرار می‌گذارد.

وزیر: به نظر می رسد کسی برای این لکه ی ننگ جامعه پزشکان نمی‌جنگد.

کمند: من می‌جنگم!

سپیده با نگاهی تند کمند را در جای خودش می‌نشاند: نمی‌پذیرم.

علی دودل است و در ذهنش مرور می‌کند: آیا هیچ شانسی در برابر گولاک دارم!نه! ندارم!هیچ شانسی ندارم!

پادشاه لبخندی می‌زند و دست بر ریشش می‌کشد.

وزیر: باید پایان محاکمه را اعلام کنم!

در اوج نا امیدی طرفداران پزشک نگون‌بخت ، فردی ردا پوش پا به میدان می‌گذارد و به آرامی شال و ردایش را به زمین می‌اندازد.

بهار در لباس سیاه و رزمی خویش نمایان می‌شود!

بهار: من می‌جنگم!

*****

TO BE CONTINUED

  • ۹۳/۰۴/۱۲
  • aliaa12

نظرات  (۹)

نمیخاسم اینو بگما آما همینطور که میگذره بیشتر شبیه رمان خرمگس میشه! :دی
پاسخ:
:|
آخه کجاش شبیه و... .
یه تعریف در نظرش می‌گیرم!
:))
Wow
Awesome!
پاسخ:
TNX!
Bahaaaaar mersi!bebaria!!!!:D
Badesham!!!!!
Pezeshke negun bakht???lakeye nange jameye pezeshkan???:||||||
پاسخ:
بهار بهار است!
میتونی باوزیر صحبت کنی!

  • Kıᴀɴᴀ ᵛᵐ
  • اوه! بهار! چه ورود شکوهمندی! :دی
    پاسخ:
    بههههههههله!
    ممنون!

    اصن داری انحتاط حکومت رو به تصویر می کشیا!!
    نکنه ته داستان انقلاب میشه؟!!
    پاسخ:
    باز تو رو جو گرفت!؟
  • کمند سلیمانی
  • Aaaaa! Sepideee :(
    mizashti mn miumadam dg :D
    Akh joOn bahar :D
    Parniyon b in ali babae ye chizi begu ha :||
    پاسخ:
    منم همینو میگم!

    باز مثل فوتبالیستا قسمت باحاله افتاد هفته آینده
    پاسخ:
    دیگه دیگه!
    بهار وارد میشود😎
    پاسخ:
    اژدها وارد می شود!!!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی