جفنگی خاطره 2 (دو تا دوست متفاوت)
نیمه دوم سال 86 بود. کلاس پنجم بودم. زنگ ریاضی بود. فسقلی بودیم. خوشبخت بودیم و ... .
پویان(یکی از دوستان تپلی بنده) پای تخته سفید ایستاده بود و مسئله ای را حل می نمود. در آستانه اتمام حل مسئله ، خانم شادفر (معلم بسیار عزیز بنده) گفت: آیدین چقدر حرف میزنی و ... . بیا جلو و کنار آجری بشین(مقابل میز معلم و طرف پنجره)(اینکه چرا تک نفری نشسته بودم رو نیمکت رو شاید بعدا توضیح دادم.) و ... .
پس از لحظاتی آیدین با قیافه ای مظلومانه آمد به کنار من و در مسیر نشستن بر روی نیمکت گفت:
سلام ، چیکار کنیم!؟
چشمان خانم شادفر از این که آیدین به این سرعت مهر دهانش باز شده است درشت شد!
خانم شادفر: علی با آیدین حرف نزن و ... .
ما هم که کلا مخمان مثل آدمیزاد کار نمیکرد و نمیکند کیف خویش را برداشتم و در میانه میز گذاشتم(چقدر خشن!!!).
خودم: آیدین تا زنگ تفریح با هم حرف نزنیم!
آیدین: باشه. حرف نزنیم.( فعلا نتونستم هضم کنم چطور آیدین به این سادگی با موضوع کنار اومد!)
خوشبختانه طرح موفقی بود.(شایدم من آدم سرد و بی احساسی بودم.) و خانم شادفر دیگه به آیدین گیر نداد.
پیشنهاد میدهم این طرح در مدارس کشور اجرا شود. ( اصلا باهاش موافق نیستم.)
- ۹۳/۰۵/۰۵