صدای ویبره و زنگ ساعت آرامش صبح را درهم می شکند.
ستاره چشمانش را باز می کند. به بدن خود کش و قوسی می دهد و به آرامی از جایش برمی خیزد. یک شاخه گل رز به همراه یک یادداشت توجه چشمان خمارش را جلب می کند. یادداشت را بر می دارد.
"خورشید تابان زندگی من ، گرمای ابدی لحظاتم ، ستاره جون! صبح زیبایت بخیر!"
ستاره لبخندی می زند و میگوید: از دستت علی!
*****
هتل ماندارین شرقی در توکیو
علی گوشه عینکش را می فشارد!
به امیر زنگ بزن
چند ثانیه بعد
- ۱۱ نظر
- ۲۷ مهر ۹۳ ، ۲۳:۵۳