جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!
جفنگ آباد

نوشته می‌نویسیم!

aliaa12 کیست؟
کسی که با وی می شویم 7 میلیارد نفر!!!


طراحی و مشاوره انواع کاور:aidinoo

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۹ مطلب توسط «aliaa12» ثبت شده است

روز دختر مبارک

خداوند بلندمرتبه لبخند زد و دختر را آفرید.

دختر سرچشمه زیبایی ها و خوبی هاست که لطیف ترین و صمیمی ترین فضایل را می توان در آن جست و جو کرد. زیبایی ای که در دختر موج می زند ، در نوع انسان بالاترین شکل زیبایی است و معیار زیبایی های دیگر است و خوبی ای که در دلش نهفته است به لطافت روح است و قلب مخلوقات را تسخیر می کند.

رویایی که در دل دختر می تپد جهان را زنده نگه می دارد و امید را در رگ هایش به جریان می اندازد.

دختران دیروز و دختران امروز 

دلتان شاد و خرم یاد

روزتان مبارک باد

aliaa12 (علی ای ای 12)

.

.

.

پ.ن: دیگه نخواستم سرتون رو درد بیارم خلاصش نمودم!

پ.ن: هر کاری کردم کاور نیومد :(

  • aliaa12

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

هیچوقت فرا رسیدن همچین روزی رو دوست نداشتم. روزی که یک جفنگ نوشته ، جفنگ آباد رو تعطیل کنه. روزی که محفل ناتمام بمونه. روزی که بیخیال جزیره ی الماس بشم. روزی که باید بگم:

جفنگ‌‌آباد! شاید روزی دیگر ، آبادت کنم.   به امید دیدار!

کاشکی جز معذزت خواهی کاری از دستم برمی‌آمد. از همه دوستانی که جفنگ‌آباد را زنده نگه می داشتند و در خیابان های این آبادی کوچک همراه و پشتیبان من بودند ، سپاس گزارم.

من به خاطر ناتمام ماندن محفل از همگی به ویژه بهار جان معذرت می‌خواهم.

از لحظات شادی که در دنیای مجازی برایم رقم زدید ممنونم.

همیشه این سخن را گرامی می‌دارم:

"هنگامی که با دوستان به سر می‌برم دیگر هیچ آرزویی ندارم"

.

  • aliaa12

نیمه دوم سال 86 بود. کلاس پنجم بودم. زنگ ریاضی بود. فسقلی بودیم. خوشبخت بودیم و ... .

پویان(یکی از دوستان تپلی بنده) پای تخته سفید ایستاده بود و مسئله ای را حل می نمود. در آستانه اتمام حل مسئله ، خانم شادفر (معلم بسیار عزیز بنده) گفت: آیدین چقدر حرف میزنی و ... . بیا جلو و کنار آجری بشین(مقابل میز معلم و طرف پنجره)(اینکه چرا تک نفری نشسته بودم رو نیمکت رو شاید بعدا توضیح دادم.) و ... .

پس از لحظاتی آیدین با قیافه ای مظلومانه آمد به کنار من و در مسیر نشستن بر روی نیمکت گفت:

سلام ، چیکار کنیم!؟

چشمان خانم شادفر از این که آیدین به این سرعت مهر دهانش باز شده است درشت شد!

خانم شادفر: علی با آیدین حرف نزن و ... .

ما هم که کلا مخمان مثل آدمیزاد کار نمیکرد و نمیکند کیف خویش را برداشتم و در میانه میز گذاشتم(چقدر خشن!!!).

خودم: آیدین تا زنگ تفریح با هم حرف نزنیم! 

آیدین: باشه. حرف نزنیم.( فعلا نتونستم هضم کنم چطور آیدین به این سادگی با موضوع کنار اومد!)

خوشبختانه طرح موفقی بود.(شایدم من آدم سرد و بی احساسی بودم.) و خانم شادفر دیگه به آیدین گیر نداد.

پیشنهاد میدهم این طرح در مدارس کشور اجرا شود. ( اصلا باهاش موافق نیستم.)

  • aliaa12

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.

در چادر فرماندهی واقع در اردوگاه سربازان سرخ ، شهریار و آرتا به همراه رها ، دنبال راهی می‌گردند.

 رها در لباس سیاه‌ عزا با چشمانی پف کرده ، حوصله هیچ کاری جز انتقام را نداشت اما بار مسئولیتی که بر روی دوش‌هایش بود ، او را وادار به ادامه دادن می‌نمود.

شهریار: کیانا که جیبش پره.

رها: ولی به دستخط خودش نیاز داریم.

آرتا: به نظر من باید بهشون حمله کنیم.

رها: اینطوری جون کیانا به خطر میفته.

شهریار: به نظرت با فرخ عوضش کنن؟

آرتا:‌ فرخ مهره بسیار ارزشمندیست و ... .

شهریار: ولی برای ما کیانا ارزشمند تر است.

رها: باید معاوضشون کنیم.

آرتا: نه! نمیشه!

شهریار: تصمیم گرفته شد و ... . پیکی بفرست و شرایط را مطرح کن.

*****

شور و هیجان در خیابان های بابل موج می‌زند. دیوار‌ها و ستون‌ها یکی پس از دیگری با عبارت پلنگ سیاه آراسته می‌شوند و... .

چند کالسکه گران‌قیمت رهسپار خانه و درمانگاه شخصی سپیده هستند. در بالای اولین کالسکه هدویک به چشم می‌آید. در این کالسکه بهار آرمیده است و کمند و سپیده با دل‌های نگران ، وی را نظاره می‌کنند. سپیده با دستمال ، عرق سردی که بر پیشانی گرم بهار نشسته است را پاک می‌کند و

  • aliaa12

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.

بیش از ۱۵۰ سوار مسلح با پرچم های برافراشته شغال بین‌النهرین ، در افق نمودار می‌شوند.

کیانا: آذرمینا! بیا!

آذرمینا: بله بانوی من.

- بگو اعلام کنن همه بیان جلوی کاروان!

- بله بانو!

فرمانده محافظین کیانا به سرعت خودش را به کیانا می‌رساند و می‌گوید: بانوی من! باید فورا کاروان را ترک کنیم. از اینطرف بیایید!

کیانا: من افرادم رو ترک نمی‌کنم!

- اما بانوی من! شغال بین‌النهرین بی‌رحم است!

- خاموش ای نوید! انتظار داری کاروان و افرادم را در این شرایط دشوار تنها بگذارم! به دور از  از زنانگی من است!

  • aliaa12

امیدوارم دیده باشین، ندیده باشین هم مهم نیست چون تو زندگی زیاد پیش میاد و موضوع رو می گیرین!!!

بعضی وقت ها بعضیا یا خیلی ها ، خودشون نیستن و یکی دیگن!!!

یا بعضیا هستن با مشکلات کوچیک و بزرگ ، خودشون رو گم می کنن و ...!!!

یا خیلی ها که نه از تجربه خودشون استفاده می کنن و نه به تجربه دیگران توجه می کنن!

مثلا برزیل خودش نبود و با خاک یکسان شد! 7 تا از یه تیم که دقیقا خودش بود گل خورد!

این آلمان نبود که متفاوت بازی کرد ، این برزیل بود که شباهتی با برزیل نداشت!

آلمان خودش بود! همون آلمانی که پوست انگلیس و آرژانتین رو تو جام قبلی کند! همون بود! باور کن!

زندگی هم همینه! باور کن!

اگه حال و هوای خوبی نداشته باشی(نبودن نیمار و تیاگو) و از تجربه های خودت و دیگران هم عبرت نگیری(نبودن بازیکنان با تجربه مطرح در خط حمله) و بزنی بیراهه ، 7 تایی میشی و فاجعه بلوهوریزنته پیش میاد! حالا هر کی که می خوای باشی! باور کن!

کپی نکن! خودت باش! وگرنه 7 تایی میشی!

اگه خودت نباشی و بخوای مثل یکی دیگه باشی ، شاید بعضی وقت ها 1 گل بزنی اما بلاخره یه روزی گیر آلمان می افتی و 7 تایی میشی و موضوع درام میشه! باور کن!

اون موقع می فهمی یکی دو تا گلی هم که به ثمر رسوندی  به دردت نمی خوره و کارت به ... می کشه!

آلمان باش! دست و پات رو گم نکن تا برزیل رو 7 تایی کنی! تا بهت احترام بذارن!

لپ مطلب! 7تایی نشو! به شخصیت خودت احترام بذار! تو این زندگی(جام جهانی) فکر نکن که اگه خودت نباشی نتیجه می گیری!(برزیل)

خودت باش و درحالی که خودت هستی زندگیت رو تغیر بده!(کاستاریکا)

پس خواهش می کنم خودتون باشین وگرنه ... .

  • aliaa12

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.

وزیر: گویا روز فرحناکی داریم عالیجناب و ... .

بهار در مقابل گولاک قرار می‌گیرد.

گولاک: منم گولاک بزرگ!پهلوان بی‌همتا!قهرمان قهرمانان! شیر بین النهرین!‌

بهار: هیچ علاقه ای نداری بفهمی من کیم!

- کوچولو‌تر از تو نبود دخترک!

- امروز مفهوم دخترک را خواهی فهمید!

- بزرگتر از دهنت حرف می‌زنی کوچولو!

- مغزت کوچیکه گنده‌بک!

- تسلیم شو و شیر بین‌النهرین از جانت خواهد گذشت!

- متاسفانه امروز قرار نیست از جون کسی بگذرم جناب شیر!

بهار دو نیزه‌ی کوتاه از حاشیه ی میدان بر‌می‌دارد ، گولاک شمشیر بزرگش را بیرون می‌کشد،

شمشیر او به اندازه‌ ی نیزه بهار بود!

مردم شانسی برای دختر شجاع قائل نبودند و این حماقت را درک نمی‌کردند.

پادشاه دستش را به نشانه آغاز مبارزه بالا می‌برد!

بهار یک نیزه را به طرف گولاک پرتاب می‌کند

  • aliaa12

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.

کیانا ی جوان همچون یک ملکه به مشاوران و همراهانش دستوراتی را می داد  و ... .

کیانا: رها فعلا نیومده!؟

ندیمه کیانا: نه بانوی من!

کیانا: به محافظین بگو مراقب باشن نمی‌خوام تو دردسر بیفتیم و ... .

*****

علی و آیدین در جست و جوی راه حل به یکدیگر می‌نگرند. پویا فریاد می‌زند: من اعتراض دارم! این چه وضعه مملکته و ... .

پرنیان برمی‌خیزد ، به سپیده نگاه می‌کند و دستمال قرمز رنگی را در هوا تکان می دهد.

وزیر : عالیجناب ، یکی از سفرا اجازه صحبت می‌خواهند!

پادشاه: مهم نیست! مراسم را ادامه دهید!

وزیر: اما سفیر ایران است!

پادشاه: از دست این ایرانیان! بگویید زرش را بزند!

وزیر: دستانش را بالا می‌آورد و جمعیت در سکوت فرو می‌رود و ... .

پرنیان: با درود فراوان و ... ، درخواست محاکمه با مبارزه را دارم!

  • aliaa12

مایا ها قومی بودند از اقوام کهن  قاره ی آمریکا!!!! برای اطلاعات بیشتر به مایامراجعه شود!

به پیشونیش دقت کن!به پیشونیش دقت کن!!!

برای شناختن درجه اجتماعی یک فرد مایا ، صاف به سرش نگاه کنید. میدونید چرا؟ نمی دونید!؟ پس حالا می فهمین!

چرا این دوستان عزیز با  اینقدر با ظاهرشون مشکل داشتن نمی‌دونم!؟ شاید تحت تاثیر مریخی‌ها بودند!

طبقه جنگجو:

جنگجویان مایا که بسیار جوگیر تشریف داشتند موی جلوی سر خود را جیلیز ویلیز می‌سوزاندند!!!(چه دل و جرئتی!!!بعد از کچل کردن تو سربازی شکایت می‌کنین!)

پس از این عمل لطیف و دردناک ، وقتی بهبود حاصل می‌نمودند ، باقی مو های خویش را بلند می‌نمودند و این مو‌های بلند را با تسمه‌ای گرداگرد سر می پیچیدند.(مدل مویی داشتن برا خودشون!!!)

طبقه نخبه:

1.نخبگان در جامعه مایا از نوزادی تبدیل به نخبه می شدند !!!یعنی چی!؟

یعنی این که کله مبارک نوزاد را پس از تولد ، بین دو تخته تحت فشار قرار می دادند و سر نوزاد نخبه صاف رشد می نمود و پیشانی نوزاد به صورت عجیبی صاف می شد.(می‌گم اینا با ماهیتشون مشکل داشتن بازم بگین نه!)

2.تعدادی از نخبگان مایا با دندان خویش مشکل داشتند و با سوهان به جان دندان های خویش می‌افتادند و دندان هایشان را تیز می‌کردند تا زیباتر جلوه کنند!(کی این معیار ها رو گذاشته خدا می دونه!!!آخه دندون بدبخت چه گناهی کرده!؟)

3.مشکل نخبگان مایا با دندانشان به مورد بالا ختم نمی‌شد! در حرکتی عجیب ، طبقه بسیار نخبه با مته دستی دندان‌های جلویی خود را مورد عنایت ویژه قرار می‌دانند و سوراخ می‌کردند و سپس با یشم‌ سبز یا سنگ شیشه یا پیریت آن ها را گوهرنشان می نمودند!(حتما باید یه دندانپزشک مایا رو دید.)

طبقه روحانی:

خودشونو آبی رنگ می زدن!!!!(دیگه چیزی در موردشون نمی‌دونم!!!)

طبقه معمولی:

اگر کسی هیچکدام از اعمال فوق را انجام نداده بود حتما عادیه دیگه!!!

پ.ن:خطاب من مردمان امروزی مایا نیست!!!

  • aliaa12

برای دیدن قسمت‌های پیشین و اطلاعات بیشتر به محفل‌نامه مراجعه شود.

کاور

چند کالسکه مصری از دروازه های مرکزی بابل عبور می‌کردند.

آیدین: احساس امنیت!

علی: از کانیکا چه خبر؟

پویا: کانیکا خوبه !!! انتظار داری خبری باشه!؟

آیدین: احساس امنیت!

پویا: باشه! فهمیدیم احساس امنیت داری! حتما باید تاییدت کنیم فکت رو ببندی!

- کوفت و ... .

پویا: سال پیش اینجا اینقدر شلوغ بود!؟

علی: احتمالا یه خبریه! شاید مسابقه باشه ، شایدم یه محاکمه!

آیدین: آره!‌ سال پیش که خیلی خوب بود!

پویا:تو که از جنگ چیزی سرت نمی‌شه!

علی: به خاطر طراحیای مسخرش میگه! نمیدونی وقتی گولاک نشان رو برد بالای سرش چه خرزوقی کرده بود!

- تا میدان پیاده بریم ببینیم چه خبره!

- بریم! به کالسکه ها بگو برن میدان شرقی منتظر بمونن!

*****

بهار با ردایی بلند و صورتی پوشیده به طرف میدان می‌رود و دست هایش را به راست و چپ تکان می‌دهد و همراهان وی در جمعیت پخش می‌شوند.

  • aliaa12